| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی تمام دنیا رو گرفته بود
یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده
و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند
مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟
دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !!!
حرف های مافوق در سرباز اثری نداشت
سرباز به نجات دوستش رفت به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند
افسر مافوق به سراغ آن ها رفت
سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد
و گفت : من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه دوستت مرده!
خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی
سرباز در جواب گفت : قربان ارزشش را داشت
منظورت چیه که ارزشش رو داشت !؟ می شه بگی؟
سرباز جواب داد: بله قربان ارزشش رو داشت
چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم
اون گفت : مایکل من می دونستم منو تنها ول نمی کنی و بری …
رمز عبور را فراموش کردم ؟ آمار مطالب کل مطالب : 2226 کل نظرات : 13 آمار بازدید بازديد امروز : 1389 نفر بارديد ديروز : 1158 نفر ورودی گوگل امروز : 139 نفر ورودی گوگل ديروز : 116 نفر بازديد هفته : 2827 نفر بازديد ماه : 3832 نفر بازديد سال : 9016 نفر بازديد کلي : 129528 نفر وضیعت آنلاین افراد آنلاین : 1 نفر |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 1158
بازدید هفته : 2827
بازدید ماه : 3832
بازدید کل : 129528
تعداد مطالب : 2226
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1